ضرب و زخم دیدن از چوگان. چوب خوردن: هرآینه که نشان گیرد از جراحت گوی چوبی محابا هر سو همی خوردچوگان. فرخی. وگر گوید ربایم زآن زنخ گوی بگو چوگان خوری زآن زلف بر روی. نظامی
ضرب و زخم دیدن از چوگان. چوب خوردن: هرآینه که نشان گیرد از جراحت گوی چوبی محابا هر سو همی خوردچوگان. فرخی. وگر گوید ربایم زآن زنخ گوی بگو چوگان خوری زآن زلف بر روی. نظامی
چوگان ساختن. ساختن چوگان. تراشیدن و پرداختن چوگان. ترتیب دادن چوگان: خمیده بیدش از سودای خورشید بلی رسم است چوگان کردن از بید. نظامی. ، دوتا کردن. کوژ و منحنی کردن. خمیده کردن. چنگ کردن: قدم کرد چوگان و در خم اوی ز میدان عمرم بسر برد گوی. اسدی. - از قامت کسی چوگان کردن، گوژ و منحنی ساختن قامت کسی. دوتا کردن بالای آختۀ کسی. چنگ کردن قد کسی: ای جوان سروقد گوئی ببر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند. حافظ
چوگان ساختن. ساختن چوگان. تراشیدن و پرداختن چوگان. ترتیب دادن چوگان: خمیده بیدش از سودای خورشید بلی رسم است چوگان کردن از بید. نظامی. ، دوتا کردن. کوژ و منحنی کردن. خمیده کردن. چنگ کردن: قدم کرد چوگان و در خم اوی ز میدان عمرم بسر برد گوی. اسدی. - از قامت کسی چوگان کردن، گوژ و منحنی ساختن قامت کسی. دوتا کردن بالای آختۀ کسی. چنگ کردن قد کسی: ای جوان سروقد گوئی ببر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند. حافظ